shine on you crazy diamond - part 2
جسد می آید
سر دست ها جاریست
غسالخانه بدرقه اش می کند
صدایی نیست
کسی دم بر نمی آرد
تفاوت، چون تیغ آفتاب
راست می زند تو چشمت
زخم چشم که می گویند
همین است؟
جمعیت جوان اند
ولی ساکت
صدای "اِله" هم نمی آید
الله که هیچ
نماز می خوانند
بر میتی که در گمانم
می شناسمش
نماز می خوانم
ولی قطعا
آخوندش را نمی شناسم
این جماعت را نمی شود شناخت
ساده است
هر کاری که کردند
تو هم تکرار کن
صلوات بفرست
.
.
.
کسی خم می شود روی تابوت
لابد کفن را باز کرده
آری همین است
چیز دیگری یارای این ندارد
که پاشنه ها را
از زمین بکند و
خلق،
بر نوک پا
نگه دارد
گردنشان خم کند
چشم هاشان تیز کند
چهره اش را
می خواهند ببینند
چهره کسی که آخرین نگاهش
تنیده در نگاه مرگ
شاید هم زندگی
که می داند
کسی که فاصله اش
تا آخرین مقصد
دست خودش بود
16-17 متر
حداکثر 20 متر
چهار طبقه
.
.
.
[برفک]
shine on you crazy diamond - part 1
او خودکشی کرد
و من خوشحالم
وقیحانه خوشحالم،
همچون هرزه ای که
تنها لذت آمیزشش
پستی است
پست شدن طرف مقابل
در برابر تو
خواه فکر باشد
جسم باشد
یا هستی ات باشد
من خوشحالم
شاید بی دلیل
شاید چون او شاد شد
شاید به دلیل اینکه به هدفش رسید
شاید چون از دنیا دست کشید
شاید چون مرگ را درید
کاش اینها باشد
من خوشحالم چون هستم
چون که او نیست
من بی شرمانه خوشحالم
شاید من نمی بودم
شاید من جای او می بودم
شاید کاردک
تکه های بدن مرا
می تراشید و خر خر می کرد
و این شاید ها
همچون سیلی خروشان
می آیند
می تراشند
می خراشند
می برند
و همین خراش هاست
زندگی...
زندگی نکبت بار
همین خراش هاست
و چه شیرین است
و انقدر رقت انگیز
که کام آدمی
تلخ شود
بهاره
مثل یک دسته گل جقاقیا / دلم آواز میکنه بیا بیا
تو میری پشت علفا گم میشی / من میمونم ُ گل جقاقیا
.
اینو لابد گربه ماده به گربه نره میگه
تو میری پشت علفا گم میشی / من میمونم ُ گل جقاقیا
.
اینو لابد گربه ماده به گربه نره میگه
اشتراک در:
پستها (Atom)