شعر

اسمش رو نمی دونم، شانسی وقتی داشتم فایل های قدیمی روی کامپیوتر رو چک می کردم، چشمم خورد به این:

بیگانه وار آمد و کم کم اصیل شد
موسی اسیرجذبه ی دریای نیل شد
گرگی لباس سگ به تنش کرد وباغرور
اینبار جای گله نگهبان ایل شد
هر نوحه خوان یخزده در کنج دخمه ها
وقتی تبر رسید به دستش خلیل شد
هر کس که ریشه داشت به قلبش گلوله خورد
با رکعتی نماز کسی جبرئیل شد
ترس خدا... تجسم مردن ... عذاب قبر
احساس پر شکوه شجاعت علیل شد
ذهنیت تمدن چندین هزار سال...
درگیر ذکر و آیه ونذر و دخیل شد...
دستی که روز درد به من اِن یکاد داد
یک شب تمام زندگیم را به باد داد

کیوان براهنگ

0 نظر:

ارسال نظر